زنگ زد. تا برداشتم قبل سلام گقت:
+ کجایین ؟!
- دفتر.
+ ببخشید من تو مرکز درمانی نمیام دیگه ضدعفونی نکنم خودم رو. کجا ببینمتون؟!
- خرمشهر. بعد میدون خرمشهر.
+ با وسیله این ؟!
- آره. جوک. جوکِ مشکی.
+ جوکِ مشکی؟! عجب پارادوکسی:))
و صدای خنده اش از اونور گوشی اومد.
اومد. بوق زد. تو نگاه اول رنگ مشکی مات ماشین اِش که با رینگای مشکی 5 پَر ست شده بود توجهم رو جلب کرد. درو باز کردم. لاک مشکی. رژ تیره تقریبا مشکی. تریم داخل ماشین کلا مشکی. لباس یک دست مشکی. گوشیش مشکی. لپ تاپ اِش رو آورد. اونم مشکی!
داشتم دیتای بیمارا و مشکلی که بوجود اومده رو رو بررسی میکردم که گفت بریم کجا چیزی بخوریم ؟!
گفتم فعلا چیزی نمیخورم. مرسی. ناهار مهمون من این.
گفت ولی من الان خوراکی میخوام. نزدیک ترین مغازه کجاست؟! مثلا مهمون شهرتونم ها :)
گفتم بهش.
نگه داشت.
حین پیاده شدن حواسم بود که ماسک نداره که دو تا ماسک مشکی رو از تو بسته در آورد گفت ماسک دارم نترس آقای جوکِ مشکی :))
داشتم فکر میکردم که با اون همه حجم مشکی بودن خودش و ماشینش و وسایل هاش، این حس شوخ طبعی مِلویی که داره عجب پارادوکس جالب انگیک ایه که دیدم وقتی از مغازه برگشت دو بسته پاستیل صورتی دستشه !
درباره این سایت