یک دانشجوی اعصاب داغون



باید عنوان کنم به عنوان یک مهندس پزشک که تخصصم در حیطه شبکه های عصبی مغز و سیستم های کنترل عصبی عضلانی عه با چند تا معضل و سوال همیشگی مواجهم که با خوشمزگی خاصی ازم پرسیده میشه

۱. تو آخرش دکتری یا مهندس ؟

۲. تو مگه دکتری که مریض می بینی ؟

۳. این همه درس خوندی آخرش معلوم نشد چی ای الان دقیقا :|

.

.

.

یاد بگیریم مهندس پزشک حرمت داره نه لذت


به محض اینکه از فرودگاه خارج شدم، تاکسی گرفتم و رفتم!

با همه اون بار و بندیل که البته بار و بندیل خاصی هم نبود. برای یک اقامت 20 روزه خیلی وسایل برنداشتم.

ولی دلم طاقت نیاورد که چند لحظه دیرتر برسم.

با چمدون رفتم.

سوار که شدم. راننده تاکسی بعد از سلام و احوالپرسی سوال اولش طبق معمول این بود که اهل کدوم کشورین؟!

بعد از جواب دادنم گفت کدوم هتل ؟

گفتم هتل نمیرم.

اول از همه الدترافورد. تئاتر رویاها . عشق دیرینه من!

شاید اولین باری بود که جمله های انگلیسی رو انقدر با عشق بیان می کردم.

با تعجب برگشت گفت خسته نیستی ؟!

گفتم نه. اگه بدونی چقدر من تو رویاهام رو صندلیای نزدیک زمین نشستم و در حالی سِر الکس فرگوسن حین با حرص آدامس جویدنش داره تیم رو کوچ میکنه میبینم و لذت میبرم میفهمی که خستگی الان واسم معنا نداره.

گوشیش رو در آورد و عکسی بهم نشون داد از آخرین بازی منچستریونایتد با سرمربی گری فرگوسن، دوشادوش اِش واستاده بود و عکس گرفته بود.

لذتی که با دیدن عکس بهم دست داد رو فکر کنم خودش لحظه ثبت عکس نداشت.

حرکت کرد.

و اینجوری بود که یکی از هیجان انگیزترین لحظات زندگیم رو با اسکات، راننده 45 ساله اهل لندن و ساکن منچستر گذروندم. به الدترافورد که رسیدیم محو زیبایی و عظمت اِش شده بودم که خودشم پیاده شد و تکیه داد به ماشین. گفت اینقدر تو ذوق داری الان حس میکنم استادیوم واسه منم قشنگ تر شده. بگذریم که بعد از رسیدن به هتل و گرفتن شمارش اون 20 روز هر جا میخواستم برم با اون رفتم.

همه اینا رو گفتم که بگم بعد از دریافت ایمیل و تماس از دانشگاه مک مستر کانادا، اولین چیزی که تو اینترنت سرچ کردم فاصله آبشار نیاگارا با شهر همیلتون بود D:

و البته اینکه این دفعه هم راننده تاکسی با صفایی مث انگلیس گیرم میاد یا نه D:


بگذارید کمی هم من از سربازی بگویم. به هر حال حال و اوضاع این روزها ایجاب می کند.

دوران آموزشی در پادگان مالک اشتر اراک آن هم در ماه رمضان سال 94 یکی از بد ترین دوران زندگی اَم محسوب میشد حتی با وجود اینکه به دلیل ماه رمضان بسیار آسان گرفته بودند. ولی کلا جو روانی حاکم بر آموزشی بسیار سرد و بی روح و مزخرف است. آن هایی که رفته اند می دانند چه می گویم.

بعد از اتمام آموزشی بود که درجه ستوان دومی بر دوش اِمان چسبید و از آن به بعد جناب سروانی اول اسم اِمان اضافه شد و راهی یگان خدمتی شدیم.

یگان خدمتی هم با توجه به رشته تحصیلی همانطور که پیش بینی میشد در مراکز درمانیِ نظامی باشد.

یکی از همین روزها بود که به یک کیس با جراحت شدید برخوردیم. پسرک سرباز که در گارد تشریفات حضور داشت، قبل از ورود خودرو فرمانده به پادگان جهت محکم کردن بند پوتین خم شده بود، که نیزه اسلحه دقیقا به زیر بغل خورده بود، یکی از شریان های اصلی و عصبی پاره شده بود و حتی پسرک تا مرز مرگ هم پیش رفته بود به دلیل حجم خون از دست رفته.

بگذریم.

پسرک زنده ماند. حالش بهتر شد و همانطور که انتظار می رفت عملکرد دست به مشکل خورده بود. سر نیزه تا جاهایی که نباید می رفت رفته بود و اعصاب دست را قطع کرده بود. آنقدر حساس بود که حتی ارجاع به حاذق ترین پزشکان هم نتوانست کمک اشَ کند.

و تمام شد !

پسرک روستایی که قرار بود کمک خانواده باشد. در سن سالگی بخش زیادی از عملکرد دست اَش را از دست داد. از سربازی معاف شد. جانباز شد. مبلغی بابت دیه و جانبازی به اون پرداخت شد.

اما چه کسی پاسخگوی عمری که در پیش روی اوست خواهد بود؟!

چه کسی به ضربه ای که به او و خانواده اش خورد را جبران خواهد کرد و اصلا چگونه جبران خواهد کرد؟!

ازدواج اَش، کار اَش، و بخش بخش زندگی خود و خانواده اش دقیقا از همان لحظه ای که برای بستن بند پوتین خم شده بود به گونه ای دیگر رقم خورد!

و دقیقا چه مبلغی می تواند این قضیه را جبران کند؟!

بگذریم .

راستی الآن پسرک کجاست . ؟!

.

در باب سربازی هم اگر بیتی نگوییم که نمی شود :

دو سال می گذرد و من هنوز سربازم

وظیفه شب و روزم، ندیده بانی توست :(

 


زنگ زد. تا برداشتم قبل سلام گقت:

+ کجایین ؟!

- دفتر.

+ ببخشید من تو مرکز درمانی نمیام دیگه ضدعفونی نکنم خودم رو. کجا ببینمتون؟!

- خرمشهر. بعد میدون خرمشهر.

+ با وسیله این ؟!

- آره. جوک. جوکِ مشکی.

+ جوکِ مشکی؟! عجب پارادوکسی:))

و صدای خنده اش از اونور گوشی اومد.

اومد. بوق زد. تو نگاه اول رنگ مشکی مات ماشین اِش که با رینگای مشکی 5 پَر ست شده بود توجهم رو جلب کرد. درو باز کردم. لاک مشکی. رژ تیره تقریبا مشکی. تریم داخل ماشین کلا مشکی. لباس یک دست مشکی. گوشیش مشکی. لپ تاپ اِش رو آورد. اونم مشکی!

داشتم دیتای بیمارا و مشکلی که بوجود اومده رو رو بررسی میکردم که گفت بریم کجا چیزی بخوریم ؟!

گفتم فعلا چیزی نمیخورم. مرسی. ناهار مهمون من این.

گفت ولی من الان خوراکی میخوام. نزدیک ترین مغازه کجاست؟! مثلا مهمون شهرتونم ها :)

گفتم بهش.

نگه داشت.

حین پیاده شدن حواسم بود که ماسک نداره که دو تا ماسک مشکی رو از تو بسته در آورد گفت ماسک دارم نترس آقای جوکِ مشکی :))

داشتم فکر میکردم که با اون همه حجم مشکی بودن خودش و ماشینش و وسایل هاش، این حس شوخ طبعی مِلویی که داره عجب پارادوکس جالب انگیک ایه که دیدم وقتی از مغازه برگشت دو بسته پاستیل صورتی دستشه !


+ عاجزانه ترین جمله ی امری جهان چیه ؟!

- زززززیییییییننننننننننگگگگگگگ.

+ آقای شماره سه بفرمایید.

- این سوال رو میشه از دو جهت بررسی کرد. یه بار اونجا که شاعر می گه :

هی پا به پا نکن که بگویم سفر بخیر

مجبور نیستی بمانی . ولی نرو :(

و یه بار دیگه هم اونجایی که حضرت مولانا می گه:

من آنِ تواَم

مرا به من باز مده :(

+ و نظر خودتون بیشتر رو کدوم مورده ؟!

- اااووووممممم. خب راستش رو بخواین، نظر من بیشتر اونجاست که شاعر در نهایت عجر و درماندگی، می فرمایند :

بی هیچ سوالی و جوابی بغلم کن

خسته تر از آنم که بگویم به چه علت :((

+ چراغا رو خاموش کنین حضّار راحت تر اشک بریزن :( عاورین بر شما :(

پ.ن: به مناسبت 21 ژانویه؛ روز جهانی بغل کردن :)


+ کامل ترین و جامع ترین تحلیل از حدیث پیامبر اسلام، اونجا که می فرمایند : " اَلناسُ حَریصٌ عَلی ما مُنِع " به این معنی که " انسان نسبت به چیزی که از آن منع می شود، حرص می ورزد " رو به چه صورتی میشه ارائه داد ؟!

- زززززززیییییییییننننننننننننگگگگگگگگگگگگ

+ آقای شماره سه بفرمایید.

- به صورت دقیق و موشکافانه بخوام بگم میشه اینجوری تحلیل اِش کرد که :

مصداق حدیثیم به شایسته ترین شکل

" اَلناسُ حَریصٌ " منم و " ما مُنِع " اَش تو

+ قلبمون گرفت از جواب اِت آقای شماره سه :( دیگه حرفی باقی نمیمونه. ایشون رو برنده نهایی اعلام می کنم :( عاورین بر شما :(

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معلم برتر مرجع کامل جواب دروس سال تحصیلی گفتارمانی در گرگان مهرنویس شرکت سه سوت وب علیرضا نامی @ Fun Club! ایهیم حفاظ ایران پایان نامه مجموعه بزرگ چاپ و تبلیغات امیدباران